گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
آذر

دیوانه از قفس پرید.

عاقل هنوز به دنبال دلیل می گردد.


  • سمیرا ملک پور
۲۸
آذر

اونچه که مهمتر از همه ی سختی هایی که تو جعبه زندگی منه آدم هاییند که میتونم ازشون انرژی و الهام بگیرم. ادم هایی که هم دلم رو گرم می کنند و هم پشتم. 

ممنونم که هستین.

در حعبه زندگی من .... :)

  • سمیرا ملک پور
۲۴
آذر

چیزی که هممون باورش کردیم

و حتی یکبار هم از خودمون نپرسیدیم آیا غیر از این هم می تونه باشه یانه

ازدواج موفق و ناموفقه

هممون به سادگی باور کردیم پیوستگی یک پیوند اون رو موفق می سازه و گسستگی اش ناموفق

اما به نظرم ازدواج ها می تونن گسسته شن با این وجود موفقیت آمیز هم باشند و بالعکس

به نظرتون نمیتونه؟ .....

  • سمیرا ملک پور
۰۹
آذر

در فیلم" short term 12" قسمتی از فیلم، داستانی تعریف میشه که این داستان اینه: اختاپوس تنهایی در اقیانوس زندگی میکرد. روزی کوسه ای به او نزدیک میشه و میگه: دوست داری با هم دوست شیم؟ 

اختاپوس خوشحال میشه که قراره دوستی داشته باشه و میگه باشه. 

کوسه میگه اما یه شرط دارم. 

اختاپوس میگه: چی؟ 

کوسه میگه: که یکی از بازوهاتو بدی بخورم.

اختاپوس به بازوهاش نگاه میکنه و میگه من که بازو زیاد دارم خب ایرادی نداره، یکیش مال تو.

کوسه بازوی اختاپوس رو خورد و دوستی اونها شروع میشه.اونها خیلی با هم شاد بودن.با سرعت شنا میکردن و خاطره میساختن با هم.به هر دوشون خیلی خوش میگذشت و اختاپوس خیلی خوشحال بود. اما هر وقت که کوسه گرسنه میشد، از اختاپوس میخواست یک بازوی دیگه بهش بده و اختاپوس برای دوستیشون این کار رو میکرد.

تا اینکه یک شب، دیگه بازویی برای اختاپوس باقی نمونده بود و کوسه بهش گفت من گرسنه ام. 

اختاپوس گفت اما بازویی نیست. کوسه گفت حالا همه ی خودتو میخوام. و اختاپوس خورده شد!! بعد از اینکه کوسه گرسنگیش رفع شد، یاد خاطراتش با اختاپوس افتاد و دلش تنگ شد. خیلی خیلی دلش تنگ شد، اون یه دوست واقعی بود. کوسه غمگین شد و رفت تا یک دوست دیگه پیدا کنه.

.

.

ما هم بعضی وقتا تو رابطه هامون همین کارو میکنیم. فقط برای اینکه احساس کنیم کسی دوسمون داره. فقط برای اینکه دوست داشتنی دیده شیم. کوسه هایی وارد میشن و اروم اروم قسمت هایی از ادمِ دوست داشتنی درونمون رو سرکوب میکنیم، قطع میکنیم و نمیبینیمش که چه دردی میکشه، فقط برای اینکه همون تصویری بشیم که طرف تو رابطه از ما میخواد و این درد داره. دردناکه. اما باز هم ادامه میدیم تا جایی که دیگه هیچ احساس خوب و دوست داشتنی نسبت به درونمون نداریم. 

اینجاست که خسته میشیم و احتمالا کوسه میره سراغ طعمه جدیدش و ما میمونیم و این تفکر که دیگه قرار نیست رابطه ی صمیمی و درستی با دیگری داشته باشیم.

این داستان پایان تلخ تر دیگه ای هم میتونه داشته باشه، اینکه طرفی که سالها آزار داده، برمیگرده و میگه: دلم برات تنگ شده!! .

.

به گذشته ها که نگاه کنیم، کوسه هایی از خاطراتمون سرک میکشن و میگن: " سلام " برگردم؟


مواظب سلام ها و دلتنگی هامون باشیم...

  • سمیرا ملک پور
۰۷
آذر

گاهی تنها آینده است که تو را زنده نگه میدارد

آینده ای که نمیدانی چیست

و آیا اساسا ارزش زنده ماندن دارد ... 

و تنها امیدهمان اینده ی نامعلوم است که التیام بخش دردهای روزهای من است


  • سمیرا ملک پور