راز نخل ها
راز نخل ها
راز نخل ها چیست
راز سکوتشان
غربتشان
راز وقار و تنهاییشان
گویی هزاران حرف ناگفته در گلو مانده
گویی هزار اشک به پلک خشک گشته
گویی فریادها بر لب نشسته
شاید از آنروز که
شیر مرد خلقت با تمام ابهت و مردانگی اش
با تمام پاکی و بزرگی اش
و با تمام زخم ها و دردهایش
هیچ محرمی نیافته بود
این نخل ها بودند که سوگند یاد کردند که جاودان، غریب بمانند
و غربت مرد تنهای مدینه را در خود جای دهند
این نخل ها بودند
که تمام وجود خود را به روزه ی سکوت واداشتند
و برای افطارشان ثانیه ای را نخواستند
آری
تنها چاه تاب آورد
اوج این درد را در خود به عمق تنهایی برد
و تنها نخل بود که
پیمان خود را نشکست
پیمان راز نهفته ی تکیه های خسته ی علی
و چه قدر در آن دم جای زهرا خالی مانده بود
دیروز
تنها مرهم تنهایی این مرد پرمهابت اما مظلوم بود
و امروز علی از تنهایی
به نخل روی آورد
یعنی نخل ها تنها محرم زمانه بودند؟
و آنجا، ابتدای غربت نخل بود
ابتدای حس جاودانه ی
به سودا نشسته اش
و تنها نخل توانست
و تنها نخل تحمل کرد
و تنها نخل تاب آورد
علی نیز می دانست
که تنها نخل می تواند تاب آورند
تنها او.
- ۹۴/۰۷/۰۲