به انتظارم بمان
آنجا که برای نخستین بار چشم گشودم
و تنها تو را دیدم
آری شاید همانجا بود که قلبم شکل گرفت
در آن سرای ازل چنان شیفته ات شدم
که دیوانه وار عهدی بستم که جهانی نپذیرفت
تا چون تو عاشقی کنم
و اگر نشد دست کم معشوق تو باشم
و چه ساده انگارانه عشق تو را می خواستم از بر باشم
و تو آنقدر عاشق بودی که خطایم را گوش زد نکردی
نمی دانم
شاید حتی لبخندی در دل به حماقتم نشاندی
آرامم
به انتظارم بنشین
هر چند که در این ره پابه پا می آیم
اما می دانم عشق تو مرا سرانجام پرواز خواهد داد
به انتظارم بنشین
به انتظار پروازم
شاید آنجا که بال گیرم
حوصله ی شور وصال تو در من اندکی کمتر به سر رود
آرامم
یاریم کن
که چون تو باشم
آنچنان که تو خواهی
می دانم
می دانم
آنقدر بزرگ شده ی کودکی های حماقتم هستم
که بدانم چه دشوار راهی در پیش خواهم
اما بگذار کودک لجباز عشقم آنقدر بزرگ نشود
که عاشقی را بیهوده انگارد
آرامم
دستان کودک قلبم را به تو می سپارم
تا پابه پا به آنجا رسانیش که دل
هر روز بی شکیبا، هزار بار بدانجا سرک می کشد
و آتش لجبازی کودکم را چه شیرین هزار باره
به تصنیف سراپرده ی عشق تو به پاکوبی می نشاند
آرامم
به انتظارم بمان
هر چند که شاید دیر بیایم
اما حتما می آیم
می آیم
چون بی تو قرار ماندنم نیست.- ۹۴/۰۷/۱۱