کوله بار
هر روز که می گذرد
بیشتر بر این می شوم که به تو رسیدن
نه یک خیال
نه یک رویا
و نه یک آرزوست
و من مسافر آن راهیم که انتهایش گر چه بی مثال است و
وصالش گر چه تمنای یک عمر
اما ای جان!
امروز با تو می گویم
تا تصور نکنی فردا
آن هم در این فرداهای خاکی
به آرامت خواهی رسید
که فردای ما چه زود می گذرد
با تو می گویم نه از برای به نیستی کشاندن عمرت
هرگز
زیرا او به انتظار تو خواهد نشست
تا آخرین لحظه های عمر تو حتی اگر به نوح بیانجامد
و هر شب دوباره با قایم باشک بازی کودک دلت
جانی برای فردا به جا می گذارد
تا فردا چشم بگشایی و دوباره به آرامت بیاندیشی
با تو می گویم
نه از برای به تردید نشاندنت
نه از برای راه به نیمه رها کردنت
با تو میگویم
تا کوله بار خود را کامل کنی
و حتی از سنگریزه های راه چشم نپوشی
با تو می گویم تا هشیاری عشقت را به سادگی نرانی
و آرام هر دیروزت را در امروزت به اتمام نرسانی
و شب بی قرار و بی آرام
تا صبح بیدار نمانی
با تو می گویم
تا اگر چه سفرت از سال ها به در رود و
هر روز بی تاب ترت کند
صبور باشی
و یادت باشد که در نقطه وصال این راه بی انتها ثانیه ای بیش نخواهد بود
اما ثانیه های پیش از آرام را طاقت اندک است
و توشه تو آیا بر طاقتت فزون است؟
یادمان باشد!
یادمان باشد
از کوله بار خود صبر را جا نگذاریم
و یقین را در زیر سنگلاخ های جاده ی زندگی ذره ذره نساییم
یادمان باشد
ریگ ها را جدی بگیریم
و چاله ها را باور کنیم
یادمان باشد
اگر قدم به جاده ای نهادی
که نه سنگریزه ای برای صبر و یقین تو داشت
و نه چاله ای برای زانوهای خسته پرامیدت
راه را به اشتباه رفته ای
و آنجا آرام خود را هرگز نخواهی یافت
آری
یادمان باشد
آرام ما، تنها در پی ناآرامی امروز ماست
و من لذت آرام خود را امروز به تاراج می برم
تا تو را ای آرام جاودانم
دریابم.- ۹۴/۰۷/۱۱