من نیامدم تا چیزی را تغییر دهم
من نیامدم تا خود را و یا تو را
به فردایی دور برم که روزی آرزو نامیده میشد
و یا به آسمان پرواز دهم
که سخت در انتظار من و توست
و بارها و بارها به بودنمان بدینگونه
و پاهای به خاک بنهادیمان به سرتاپا گریسته است
نه
من نیامدم تا تو را با خود به جایی دور برم و نه حتی خود را
من آمدهام تا سهم خود را برجهان عرضه دارم
سهمی که وابسته به سهم تو نیست
و نه وابسته به هست تو
فردا که به دوست رسم
از سهم تو مرا سوالی نیست
و نه از سهم من تو را
آری !
سهم تو، سهم مرا در خود جای خواهد داد
و سهمی بزرگتر از پیش خواهد ساخت
اما اگر سهم تو نیز نباشد
سهم من همچنان زیباست
سهم من مال من است
و سهم تو مال تو
و سهم ما مال دیگریست
و او، توی دیگری خواهد شد برای من فردای دیگری
و اینگونه سهمها جاری خواهند شد
تا به روزی نه شاید دیر
به آشنایی نه غریب، رسد.
مرا بر سهم خویش غروری شگرف است
غروری که تجربهی آن را هرگز به فراموشی نمیسپارمش
و سخت دوست دارمش.
تو نیز غرور زیبای سهم خود را
هرگز
به فراموشی مسپار.