یادمان باشد
که لحظه ها بی وفاترین بی وفایان است
آنچنان می آید که گویی تمام عمر به پای تو نشسته بود
و آنچنان می رود که گویی درنگی هم حتی ما را ندیده استیادمان باشد
که لحظه ها بی وفاترین بی وفایان است
آنچنان می آید که گویی تمام عمر به پای تو نشسته بود
و آنچنان می رود که گویی درنگی هم حتی ما را ندیده استآنگاه که تنها می مانی
و خورشید طلوعش را از تو دریغ می دارد
خدای تو کجاست تا خورشید را به نام تو کند
آنگاه که پر از غم
در گوشه ای ماتم زده می نشینی
خدای تو کجاست تا غمت را بهانه ی شادی کند
آنگاه که دریا موجش را به ساحل وجودت نمی کوبد
خدای تو کجاست تا ساحلت را موج موج نمور کند
و آنگاه که عشق تو را بر سر بازارچه ی زندگی به تاراج می برند
خدای تو کجاست تا عشق را از او گدایی کنی
آیا تو،
همان پرتو خورشیدی نیستی که می خواست رها باشد
و خود بدرخشد
و تو همان درخششی نبودی
که بی درنگ به تاریکی شتافت
به امید نابودی آن
اما دریغ که ندانستی
که ساکنان این کره ی خاکی
عشقت را و پرتوت را می دزدند
اگر
با او نباشی
و دریغ که ندانستی
رهاییت بدین معنا که می گویی
عین اسارت و وابستگی است
و ندانستی که وابستگی ات
بدین معنا که می گویم
عین رهایی است
و تو
خداییت را بر سر کدامین بهانه
و یا کدامین شادی و کدامین ماتم ترک کردی
کاینچنین درمانده ی خداداده ها شدی
درنگی کن !
خورشید هنوز هم
هر روز صبح
در انتظار تو می نشیند
شاید
چشم ِ انتظارش
به آمدنت روشن شود.راز نخل ها
راز نخل ها چیست
راز سکوتشان
غربتشان
راز وقار و تنهاییشان
گویی هزاران حرف ناگفته در گلو مانده
گویی هزار اشک به پلک خشک گشته
گویی فریادها بر لب نشسته
شاید از آنروز که
شیر مرد خلقت با تمام ابهت و مردانگی اش
با تمام پاکی و بزرگی اش
و با تمام زخم ها و دردهایش
هیچ محرمی نیافته بود
این نخل ها بودند که سوگند یاد کردند که جاودان، غریب بمانند
و غربت مرد تنهای مدینه را در خود جای دهند
این نخل ها بودند
که تمام وجود خود را به روزه ی سکوت واداشتند
و برای افطارشان ثانیه ای را نخواستند
آری
تنها چاه تاب آورد
اوج این درد را در خود به عمق تنهایی برد
و تنها نخل بود که
پیمان خود را نشکست
پیمان راز نهفته ی تکیه های خسته ی علی
و چه قدر در آن دم جای زهرا خالی مانده بود
دیروز
تنها مرهم تنهایی این مرد پرمهابت اما مظلوم بود
و امروز علی از تنهایی
به نخل روی آورد
یعنی نخل ها تنها محرم زمانه بودند؟
و آنجا، ابتدای غربت نخل بود
ابتدای حس جاودانه ی
به سودا نشسته اش
و تنها نخل توانست
و تنها نخل تحمل کرد
و تنها نخل تاب آورد
علی نیز می دانست
که تنها نخل می تواند تاب آورند
تنها او.
مهربان روزگار من
بدان
که تا آخرین ثانیه ی زندگی ام
به انتظارت می نشینم
خدا نکند!
و اگر نیامدی
کودکم
به جای من
به انتظارت خواهد نشست
تا از انتظار آمدنت
نکاهیده باشم
واینچنین
انتظارم را جاوید خواهم کرد
حتی به مرگ خویش.من نیامدم تا چیزی را تغییر دهم
من نیامدم تا خود را و یا تو را
به فردایی دور برم که روزی آرزو نامیده میشد
و یا به آسمان پرواز دهم
که سخت در انتظار من و توست
و بارها و بارها به بودنمان بدینگونه
و پاهای به خاک بنهادیمان به سرتاپا گریسته است
نه
من نیامدم تا تو را با خود به جایی دور برم و نه حتی خود را
من آمدهام تا سهم خود را برجهان عرضه دارم
سهمی که وابسته به سهم تو نیست
و نه وابسته به هست تو
فردا که به دوست رسم
از سهم تو مرا سوالی نیست
و نه از سهم من تو را
آری !
سهم تو، سهم مرا در خود جای خواهد داد
و سهمی بزرگتر از پیش خواهد ساخت
اما اگر سهم تو نیز نباشد
سهم من همچنان زیباست
سهم من مال من است
و سهم تو مال تو
و سهم ما مال دیگریست
و او، توی دیگری خواهد شد برای من فردای دیگری
و اینگونه سهمها جاری خواهند شد
تا به روزی نه شاید دیر
به آشنایی نه غریب، رسد.
مرا بر سهم خویش غروری شگرف است
غروری که تجربهی آن را هرگز به فراموشی نمیسپارمش
و سخت دوست دارمش.
تو نیز غرور زیبای سهم خود را
هرگز
به فراموشی مسپار.من عاشق خواهم شد اما نه هرگز همانند تو زیرا عشق تو را محزون کرد ومن حزن عشق را نخواهم پذیرفت و عشق تو را در هم کوبید و بهار زندگیت را خزان کرد در حالی که من عشق را در بهار آموختم و عشق تو را آشفته کرد و بی خانمان کوچه پس کوچه های زندگی در حالی که من با عشق سامان گرفتم و تو عشق را آسان خواستی و شاید ناآگاهانه به تمسخر نشستی اما من در سختی عشق را دیدم و آنرا جدی گرفتم آنگاه که تو عاشق شدی، پیش از آنکه بشناسیش من شناختمش پیش از آنکه عاشقش شوم و حال! من عاشق خواهم شد پس از آنکه تو از عشق رمیدی و من از تو میخواهم نازنینم که دل رمیده ات را بازآری و عشق را چنان بشناسیش که بایدش!
براستی همانقدر غمناکیم
که از او دور
و همانقدر در آرزوی مرگ
که چرایی زنده بودنمان را از خاطر برده ایم
و همانقدر گلهمند زندگی
که سامان گم کرده
و همانقدر افسرده و پریشان
که غافل
و چه غافل
و چه غافل
از خدایی خود و خودی خدا