یادت می آید آن دیروز را
که سرگشته ی سرایت بودم
اما چه گم بودم
در بیراهه های رنگارنگ زمانه
دلم همواره به دنبال چیزی بود
و من در تخیل خویش به پیدا کردنش در این مدهوش سرای زندگی
اما نه پیدایش کردم
و نه خود پیدا شدم
و آنجا بود که خواستم پیدا باشم
و راه زندگیم را از بیراهه ها بگسلم
یادت می آید
با تو درد دل ها کردم
حرف های ناگفته بر زبان آوردم
با تو گفتم که حیران چیزی هستم
که آرام را از دیرباز با خود برده است
یادت می آید
گفتم دیگر بی آرام خویش نخواهم ماند
و با تو از خورشید گفتم
از ابر شدنم
و داستان عشق دیرینم
تمام زندگیم را برایت به کف نهادم
تا به من بگویی که چرا کنون چنینم که خود نمی خواهم
و کدامین ثانیه سرآغاز حیرانی من بود.
با تو گفتم ازآرزوهایم
از خواستن ها و حتی نخواستن هایم
و همه آنچه که لذت بودنم را از من می دزدید
یادت می آید ؟!
گفتم کوله باری دارم
پر از آرزوی وصال تو
اما خود هنوز کودک این صراط حیرانیم
یادت می آید گفتم، صبور باش تا بیایم
و به انتظارم بنشین تا خود بپرورم
و دوباره ابراهیمت را در خویش بسازم
و من چه خوب به خاطر دارم
که با من از وفاداریت گفتی
از همراهی جاودانیت
و از هدیه های بی دریغت
همه ی اینها را گفتم تا بگویم
امروز نامه ات به دستم رسید
همه ی حرف هایم
و امیدهایت که به من می دادی
دوباره با گشودن نامه تو زنده شد
و من اکنون چه آرامم
وقتی نامه تو را می خوانم
و یا بهتر بگویم،
تو نامه ات را برایم می خوانی
هنوز گرمای صدایت در وجودم شادی آفرینی می کند
و من دوباره تجربه ی یک آرام جدید را به زندگیم راه خواهم داد
وقتی نامه تو را می خوانم
خود را کودکی می بینم
که همه ی حرفای شیرینت را می بلعد
و من چه در پروازم در پی باور امیدهای تو
نامه ات نه تنها یعنی پابه پا با من می آیی
نه تنها یعنی انتظار آمدنم را می کشی
نه تنها یعنی بودنم را و عشقم را باور داری
و مرا برای خود می خواهی
یعنی پیروزی من در گام دیروزم
به امروزی که فاصله ام را به تو نزدیک تر می بینم
نامه هایت را می خواهم به قاب بنشانم
تا یادم بماند که گام هایم را به عقب بر ندارم
و یک بار دیگر
تو را قسم می دهم به تمام دردودل های شبانه
قسم میدهم به تمام رازهای زندگی مآبانه
قسم میدهم به تمام...
ناگفته بهتر از شنیدن نامحرمان زمانه
تو را قسم می دهم
نامه هایت را از من دریغ مدار
و شادباش گام های به سوی تو برداشته را
که امروز به تاول خویش می بالد و می نازد
بگذار بار دیگر عشقم را به تو فاش گویم
و فریاد هر روز درونم را بر ملا سازم
که: دوستت دارم
و چشم براه نامه ی دیگرت می مانم
که وصال من
به نامه های نا منتهای توست.