گاه چهره می نمایی
در میان خانواده ام
در میان همسایه های دیوار به دیوار خانه ی دلم
در میان صمیمیت های دوستانه هایم
و چه زلال می بینمت
و گاه
چه سرگردانم
در میان این همه چهره هایی که غریب اند با من
و شاید گاهی حتی با تو.
من شیفته ی توام
شیفته ی تو و تمام لحظه های ظهورت در دنیای خاکی من
وقتی که به قدر یک آسمان
پایین می آیی و در کنارم
زانو به زانویم می نشینی
شیفته ی توام وقتی روی چمن های هر روز گذرم
خنکای تو را حس می کنم
من شیفته ی چشمک زدن های تو از لابلای تکه ابرهای گل کلمی ام
من شیفته ی توام
و هزاران نگاه آسمانی تو
وقتی که چشم خوابم التماس تو را دارد
من دیوانه ی توام
دیوانه ی لمس تو
در زیر پوست ثانیه های زندگیم
در تمام بودن و ماندنم
در تمام شیفتگی و دیوانگی ام.