گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

۱۳
مهر

تنها ثانیه ای شاید

کافی است برای پرسیدن:


بهای تمام لحظه های زندگیت این بود

که امروز آنی باشی که هستی؟

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

نگاه خویش را ،باز می شویم

هر روز.

از دیروز کوچ خویش.

 

تا دنیای خویش را در ذهن،

به چالش کشم.

 

و بار دگر ،باز جویم از او

که فردایم را چه می شود!

اگر امروز مرا

در چنگال خویش حبس کنی؟

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

هر سال زمستان

سرمای بیشتری به همراه دارد

و دستان پینه بسته ی یخ زده ای

 که سعی دارد با دَم خویش اندکی گرم شود.

 

اما دریغ که گرمایی دیگر در وجود نمانده

در این روزگار همسایه غریب.

 

امسال زمستان امید چه دارد که

هنوز برف خویش را در خود بر تابیده؟

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

با طلوعی دیگر

فرصتی باز،

خواهم یافت تا تو را به باور خویش دریابم

و دوباره چشمانم به جهانی گشوده گردد که تو

در آن، باغ عشق آفرینی کرده ای

و بذرهای عشق ما را به شالیزارمحبت خویش نشانده ای.

و در این میان

من تنها حسرت تو را دارم ای دوست

که بذرت را کجا گم کرده ای

 و کجا تنها مانده ای؟!

در انتظار تو می مانم .

در انتظار تو می مانم

تا مرا به بذر خویش همراه شوی.

به امید آن روز

که  بذر درونمان در کشتزارعشق او هزاره شود

و هزاران هزار بذرعشق زاید

تا جهانی عاشقانه باید.

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

خوشبختی همیشه چشم براه من است

    تا دریابمش

                وسهم  سرور خویش را به دنیا ارزانی دارم

 

خوشبختی بی نهایتم

شاد باش

                   که همیشه با تو می مانم.

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

می خواهم رها شوم

از تمام تردید ها

از تمام واهمه های مزمن

وقت تمرین من است

تمرین یقین

تمرین ایمان و باور کردن

وقت مشق شب بی پروایی ام

می دانم

می دانم

الفبای بی پروایی ام امروز خیلی بدخط است

گاه با حوصله

با فاصله های موزون

الف، ب ، ...

و گاه

حتی نقطه های ب ، یادم می رود و فقط یک خط صاف می کشم و

دل خوش می کنم که مشق کردم و فردا...

 دلم قرص است که معلم کلاس اول بی پروایی ام

صبور است.

صبور.

هر شب که با تمام تنبلی های شیطنت آمیز کودکانه ام مشق می نویسم

دلم خوش است که صد آفرین های خاطره انگیزت را دوباره

فردا می بینم و شادی تمام عالم را

به یک ثانیه ام در می کشم

آه که چه قدر دلم تنگ صدآفرین های مهربانانه ی توست

انگار که باز خط های درهم و برهم آخر مشق من را نادیده انگاشتی و

من فقط سه خط اول اش را سعی کرده ام تمیز بنویسم و بقیه اش...

چه قدر خوشحالم که قورباغه های مشق مرا نمی شماری

و خرچنگ هایش را نیز.

بگذار اعتراف کنم که چه قدر مسرورم از اینکه می دانی من با همه ی سرهم کردن هایم

به صدآفرین های تو، جانی تازه می یابم و

باز  سرخوشانه به خود قول می دهم که بار دگر همه ی خط ها را تمیز بنویسم،

اما بار دگر فقط دو خط دیگر را تمیز می نویسم و

سرجمع  پنج خط خوانا دارم و بقیه اش دوباره چشم دوخته به مهر تو ....

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

می خواستی باورت کنم...

و امروز باور کردم که تو تنها آرامش و امن منی

و تنها، هم آغوشی توست که مرا بر بالین محبتت

دلگرم می کند

و من اکنون معترفم

با تو شریکی نه دارم و نه می خواهم

و تو دردانه آرام منی

تا ابد و تا زنده ماندن جاودانیم

به سوی تو باز می گردم ای از تو آمده

آغوشت را، به در آغوش کشیدنم ،بگشا

تا در آغوش کشیدنم

این آخرین آرزوی بودنم، برآورده شود

و من در دامان تو ،آرام بیارامم

نه تا همیشه کوتاه بودن من!

نه!

تا همیشه ی بودن تو!

تا همیشه ی ماندن تو در کنارم.

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

سکوت

سکوت

سکوت

سکوتی دیرینه

به قدمت سال های نفس کشیدن آدم ها.

از جنس خاک

اما بنشسته بر حنجره های بغض کرده و

گونه های خیس تنهایی

و شایدی که دیگر مزمن شده

و امیدی که بارها از منجلاب کهنگی بیرون کشیده شد،

تا شاید دوباره فرصت وصالی باقی بماند.

و اگر ماند.....

آنقدر درد دل های ناگفته مانده،

که عمر زمان  کفاف شنیدن پایانش را نمی دهد

و آغازی که از برای نبودن پایانش

هیچ گاه نخواسته و نمی خواهد،

که حرف ناتمام  شاید، نگفته به
  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر
جای تو را در آغوشم گویی سال هاست که خالی دارم

هر چند که شاید به چند ماهی نرسد

اما ریشه ی جانم تو را می طلبد

تو را که آب حیات  منی.

جانم را امروز برای یک ثانیه درنگ تو ،

بی چشمداشتی

خود به تاراج می برم

شاید، تو را دریابم

واز دیار تنهایی خویش بال گشایم و به سوی تو پرواز نمایم

آرامم

بیا و تماشاگر پرواز من به آغوش خود باش!

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

دلتنگم

هنوز

پس از این سال های دور و دراز

هنوز دلتنگم

 هنوزهم حسرتش را در دل دارم

هنوز هم کاش و ایکاش...

کاش تو را رها نمی کردم  ...

کاش لحظه ای نگاهم را از تو دور نمی کردم  ...

و امروز بغض دوری تو را آرامشی نیست

و هقهق ترکیدنش را هیچ آغوشی آرام نمی کند

گاه خودم را به بهانه های مهربانی تو

و گاه به فراموشی هرگز نیامده ی تو

دلخواهانه فریب می دهم

که اگر چه من تو را ترک گفته ام

و راه آمدنم را گم کرده ام....!

 تو همواره در کنار منی

و مرا با آغوش تو همیشه یک وجب فاصله است

اما

به خودت قسم که این یک وجب سال هاست که انتها نمی پذیرد

و من شاید حتی یک بند انگشت تو را نزدیک تر نشده ام

آخ

از این دوری

که توانم را به تاب آورده است

می خواهمت...!

چگونه بگویمت!

چگونه

عجز مرا رحمی کن

التماس تو را دارم

دست کم نگاهم را

بگو به کدام سو بدوزم

شاید تصویر تو را لحظه ای در هاله ی توهم خود ببینم

و جانم آرام گیرد.

آرام!

آرام!  آرام من!

در آغوشم کش

که آغوش تو را حسرتی دیرینه در دل دارم

  • سمیرا ملک پور