گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

۸۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۵
مهر

من انسانم
انسانی که به همه ی نیاز های خویش
چشم دوخته است

  مرا چه هراسی است که از نیاز خویش
به مسلک مردمان مسلمان نام عمل کنم یا مسیحی
هر آنچه را که دنیا به من می بخشد
با آغوش باز می پذیرم
اگر
شادیم و پروازم از آن باشد

حتی اگر مسلک ها آنرا(نیازم را) به اسم خود کرده باشد،
من خواهان آنم

بگذار مرا هر مسلکی به نام خویش، زند


 که مرا مسلک مقصد نیست و
رهایی جانم آرزوست

  • سمیرا ملک پور
۱۵
مهر

این روز ها گنجشک ها عجب دلی پیدا کرده اند
و کش تفنگ بچه های تخس کوچه های شهر
هنوز تاوان بال شکسته پرنده های درخت های باغچه ی ما را نداده
چشم هاشان به دنبال پرنده های باغچه ی توست

دریغ و صد افسوسشان باد
که گنجشک ها از جور زمانه عقاب گشته اند

  • سمیرا ملک پور
۱۵
مهر

کفشدوزک ها که تا دیروز
کفش هایمان را وصله می زدند
 به جرم راه رفتن من و تو
پایشان شکسته شد.

و امروز کفشدوزکی نه برای پاهایم!
برای قلبم می خواهم
که تکه هایش را به هم وصله کند.

آیا کفشدوزکی، هنوز هست؟

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

تکرار دیگران نخواهم شد

زندگیم را به دست رکوت نداده

 و نگاه عامی مردمانم رابه زندگیم راه نخواهم داد



 قانون زیستن هم سیاره های خویش را خواهم شکست



به ستارگان قسم که متفاوت خواهم بود

متفاوت خواهم زیست

و متفاوت خواهم مرد




و این حضور توست 

در زندگی من

که آغاز نا متداول هاست

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

جیرجیرک ها حتی شب نمی خوابند
تا شاید قورباغه های شالیزار
خوابشان برَد
و صدای او ثانیه ای
فراتر از صدای قورباغه ها باشد.
و چه بسیار ترحم، به جیرجیرک
که عمر خود را به پای جیر جیرکردنی فراخ تر
تباه می کند

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

حماقت تو
خواسته یا نخواسته
کام ما را شیرین می کند

وفردایمان به لطف نادانیت
روشن است

فقط
خدا کند تا فردا
مردمانم
به الاکلنگ بازی عادت نکنند

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

قفس که پرنده را در خود گرفت
و برایش آب و دانه گذاشت
نه از دلتنگیش بود
و نه مهربانی داشت

صدای خوش پرنده
که گوش قفس را می نواخت
شرط آب و دانه است

و بلبل لال بی شک آزاد ماند

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

دیروز
خانواده ام همه ی دنیای من بود
باغچه مان همه ی زمین
به لامپ می گفتم خورشید
به چراغ می گفتم ماه

امروز که در این شهر غریب ام
نه دنیایی مانده
و نه از زمین و خورشید و ماه خبری است

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

برای پدربزرگ
چه فرقی می کرد
شاه باشد یا رئیس جمهور
او روزگار خود را می دید
و همیشه فحش می داد

  • سمیرا ملک پور
۱۴
مهر

مادربزرگ که مرد
لابد مادرم گریست
پدربزرک که مرد
مادرم پشت جنازه اش تا قبرستان سخت گریست
مادربزرگ که مرد
هم من گریستم و هم پدر گریست
اما
پدربزرگ که مرد
من روزها
با یاد صبحانه های گرممان
می گریستم
و من به خاطر ندارم که می گریست و که نمی گریست

  • سمیرا ملک پور