گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

۸۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۳
مهر

خوشبختی همیشه چشم براه من است

    تا دریابمش

                وسهم  سرور خویش را به دنیا ارزانی دارم

 

خوشبختی بی نهایتم

شاد باش

                   که همیشه با تو می مانم.

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

می خواهم رها شوم

از تمام تردید ها

از تمام واهمه های مزمن

وقت تمرین من است

تمرین یقین

تمرین ایمان و باور کردن

وقت مشق شب بی پروایی ام

می دانم

می دانم

الفبای بی پروایی ام امروز خیلی بدخط است

گاه با حوصله

با فاصله های موزون

الف، ب ، ...

و گاه

حتی نقطه های ب ، یادم می رود و فقط یک خط صاف می کشم و

دل خوش می کنم که مشق کردم و فردا...

 دلم قرص است که معلم کلاس اول بی پروایی ام

صبور است.

صبور.

هر شب که با تمام تنبلی های شیطنت آمیز کودکانه ام مشق می نویسم

دلم خوش است که صد آفرین های خاطره انگیزت را دوباره

فردا می بینم و شادی تمام عالم را

به یک ثانیه ام در می کشم

آه که چه قدر دلم تنگ صدآفرین های مهربانانه ی توست

انگار که باز خط های درهم و برهم آخر مشق من را نادیده انگاشتی و

من فقط سه خط اول اش را سعی کرده ام تمیز بنویسم و بقیه اش...

چه قدر خوشحالم که قورباغه های مشق مرا نمی شماری

و خرچنگ هایش را نیز.

بگذار اعتراف کنم که چه قدر مسرورم از اینکه می دانی من با همه ی سرهم کردن هایم

به صدآفرین های تو، جانی تازه می یابم و

باز  سرخوشانه به خود قول می دهم که بار دگر همه ی خط ها را تمیز بنویسم،

اما بار دگر فقط دو خط دیگر را تمیز می نویسم و

سرجمع  پنج خط خوانا دارم و بقیه اش دوباره چشم دوخته به مهر تو ....

  • سمیرا ملک پور
۱۳
مهر

می خواستی باورت کنم...

و امروز باور کردم که تو تنها آرامش و امن منی

و تنها، هم آغوشی توست که مرا بر بالین محبتت

دلگرم می کند

و من اکنون معترفم

با تو شریکی نه دارم و نه می خواهم

و تو دردانه آرام منی

تا ابد و تا زنده ماندن جاودانیم

به سوی تو باز می گردم ای از تو آمده

آغوشت را، به در آغوش کشیدنم ،بگشا

تا در آغوش کشیدنم

این آخرین آرزوی بودنم، برآورده شود

و من در دامان تو ،آرام بیارامم

نه تا همیشه کوتاه بودن من!

نه!

تا همیشه ی بودن تو!

تا همیشه ی ماندن تو در کنارم.

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

سکوت

سکوت

سکوت

سکوتی دیرینه

به قدمت سال های نفس کشیدن آدم ها.

از جنس خاک

اما بنشسته بر حنجره های بغض کرده و

گونه های خیس تنهایی

و شایدی که دیگر مزمن شده

و امیدی که بارها از منجلاب کهنگی بیرون کشیده شد،

تا شاید دوباره فرصت وصالی باقی بماند.

و اگر ماند.....

آنقدر درد دل های ناگفته مانده،

که عمر زمان  کفاف شنیدن پایانش را نمی دهد

و آغازی که از برای نبودن پایانش

هیچ گاه نخواسته و نمی خواهد،

که حرف ناتمام  شاید، نگفته به
  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر
جای تو را در آغوشم گویی سال هاست که خالی دارم

هر چند که شاید به چند ماهی نرسد

اما ریشه ی جانم تو را می طلبد

تو را که آب حیات  منی.

جانم را امروز برای یک ثانیه درنگ تو ،

بی چشمداشتی

خود به تاراج می برم

شاید، تو را دریابم

واز دیار تنهایی خویش بال گشایم و به سوی تو پرواز نمایم

آرامم

بیا و تماشاگر پرواز من به آغوش خود باش!

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

دلتنگم

هنوز

پس از این سال های دور و دراز

هنوز دلتنگم

 هنوزهم حسرتش را در دل دارم

هنوز هم کاش و ایکاش...

کاش تو را رها نمی کردم  ...

کاش لحظه ای نگاهم را از تو دور نمی کردم  ...

و امروز بغض دوری تو را آرامشی نیست

و هقهق ترکیدنش را هیچ آغوشی آرام نمی کند

گاه خودم را به بهانه های مهربانی تو

و گاه به فراموشی هرگز نیامده ی تو

دلخواهانه فریب می دهم

که اگر چه من تو را ترک گفته ام

و راه آمدنم را گم کرده ام....!

 تو همواره در کنار منی

و مرا با آغوش تو همیشه یک وجب فاصله است

اما

به خودت قسم که این یک وجب سال هاست که انتها نمی پذیرد

و من شاید حتی یک بند انگشت تو را نزدیک تر نشده ام

آخ

از این دوری

که توانم را به تاب آورده است

می خواهمت...!

چگونه بگویمت!

چگونه

عجز مرا رحمی کن

التماس تو را دارم

دست کم نگاهم را

بگو به کدام سو بدوزم

شاید تصویر تو را لحظه ای در هاله ی توهم خود ببینم

و جانم آرام گیرد.

آرام!

آرام!  آرام من!

در آغوشم کش

که آغوش تو را حسرتی دیرینه در دل دارم

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

گاه چهره می نمایی

در میان خانواده ام

در میان همسایه های دیوار به دیوار خانه ی دلم

در میان صمیمیت های دوستانه هایم

و چه زلال می بینمت

و گاه

چه سرگردانم

در میان این همه چهره هایی که غریب اند با من

و شاید گاهی حتی با تو.

من شیفته ی توام

شیفته ی تو و تمام لحظه های ظهورت در دنیای خاکی من

وقتی که به قدر یک آسمان

پایین می آیی و در کنارم

زانو به زانویم می نشینی

شیفته ی توام  وقتی روی چمن های هر روز گذرم

خنکای تو را حس می کنم

من شیفته ی چشمک زدن های تو از لابلای تکه ابرهای گل کلمی ام

من شیفته ی  توام

و هزاران نگاه آسمانی تو

وقتی که چشم خوابم التماس تو را دارد

من دیوانه ی توام

دیوانه ی لمس تو

در زیر پوست ثانیه های زندگیم

در تمام بودن و ماندنم

در تمام شیفتگی و دیوانگی ام.
  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

تصدیقت می کنم
همراهی تو را در کوچه پس کوچه های بودنم
تصدیقت می کنم
همدم بودن تو را در لحظه لحظه هام
تصدیقت می کنم
همیاری تو را در دلواپسی هام
تصدیقت می کنم
هم انسی تو را در کنج خلوت هام
تصدیقت می کنم
تصدیقت می کنم
تصدیقت می کنم
رحم بی کرانه ات را
ای آرام جان و ای مونس وجود
تصدیقت میکنم
تو را ای خدای من و ای امن همیشگی
دوستت دارم
تا نهایت توان عشق ورزیم
تا همیشه بودنت

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

چه خوب دیروزم را با تمام واهمه ی از دست دادن عشق تو 

که به تردید به دست آوردنت در این سرای خاکی می فزود به یاد می آورم

و امروز مرا، از عشق زمینی چه بیم است 

که خود برافراشتیش

و چه تردیدی باقیست؟ 

که پرستیدنت امروز جنس دیگری دارد

وایمانم نیز.

که دوباره 

نه

هزارباره از نو جان می گیرد

و اینبار چه شاداب تر از همیشه

تو را عشقبازی می کند

حتی در این کوچه پس کوچه های زندگی 

که به عشق تو، روزمرگی را

این روزها از خاطر برده است 

امروز چه دوست داشتنی تر هستی وقتی که در تمام لحظه های 

عاشقیم با من شریکی

و با حضورت بزم با هم بودنمان را 

چه به رقص می نشانی

تو را سپاس، گذارم

به لطف هموارت

تو را سپاس، گذارم

به موهبت جاودانت

به حس با ما بودنت

و به تمام جا پاهایِ دوشادوشِ عشق ما آمدنت

امروز عشق زمینیم چه آسمانیست 

وقتی که تو همواره عاشقم نگاه می داری

و در کنارم هزارباره بیش از پیش دوستم می داری

آرامم

همیشه بامن باش

با من ،در کنار من،همچون دیروز

با ما، در کنار ما، همچون امروزهای خوشبختیمان

دوستت داریم 

تو را 

ای عشق مشترک و ای شیفتگی جاودان.

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

هر روز که می گذرد

کوله بار دلتنگیم سنگین تر میشود

کمی نگرانم

نگران از باری که هر ثانیه دلتنگیم را بیشتر می کند

خدا کند که زودتر بیایی

پیش از آنکه شانه های من طاقت خود را از سنگینی دلتنگی

بی تاب کند

خدا کند دست کم تو به اندازه ی من دلتنگ نباشی

خدا کند که زود بیایی
 ای صد قافله دل برده
  • سمیرا ملک پور