گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

گدوک

گدوک به معنی جایی در کوه که برف زیادی می بارد و رفت و آمد مشکل است . عین زندگی ;

۸۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۲
مهر
دلتنگت خواهم بود
تا آن زمان که با آمدنت دلگشایی ام کنی
تو را نه بدست باد
نه بدست آب
ونه حتی بدست خورشید و مهتاب
نخواهم سپرد
حتی اگر آسمان میانجیگری کند
تو را تنها به  آرام  زندگیمان می سپارم
که ما شدنمان را مدیون اوییم
تا اگر او مرا وتو را نیز بر این عشق لیاقت دوباره بخشید
زنده بمانیم و زندگی بخشیم
که زنده بودنمان عین عشق و محبت است
زنده می خواهمت
حتی اگر نباشم.
  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

هر روز که می گذرد

بیش از دیروزم حیران کرامت تو می شوم

باور داشتم که کرامتت

در هیچ جای این جهان ادراکم

سراغی ندارد

اما چنین شگفت.....!!!!

آنچنان مبهوت توام که زبانم

الفبای مادریش را گم کرده است

با تو چه گویم

که خود دانی

چه بر سرم آورده این اقیانوس موهبت مبهوت گر تو

...

دوستت دارم

دوستت دارم و

 جانباخته ی انس توام

حیرانی چشمانم را به حضورت

از من مگیر.

  • سمیرا ملک پور
۱۲
مهر

در کنار تو، شانه به شانه­ی تو،

 به بلندای عشقمان قامت می بندم

و تو را به عشقم آنچنان به پرواز خویش می نشانم

که آسمان را از خود عبور دهیم

و به آنجایی اوج گیریم که دل همیشه آنجاست

با تو عشق را قامت می بندم

و با تو لبیک گویانِ دعوت دلدار خویشم

آری

امروز روزِ نزول عشق من و توست

که به عشق آراممان جان می گیردو جاویدان خواهد شد

با تو عشق را به طواف می نشینم

و با تو، صفا و مروه ی دل را

تا به انتها، پا به پا می آیم

تا آنجا که لبیک این عشق یگانه را پاسخی شنیده آید و

 آنجا که دیگر از پروازمان خبری باز نیاید.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

عشقبازی کردن با تو ای آرام من

چه آسان و شیرین است

و من  تو را به عشق دنیایی  نمی فروشم

کاش مرا از جنس  بی جفت خویش می آفریدی

یگانه و تنها.

آرامم

مرا جرات  با تو بودن بخش

 جرات با تو ماندن .

در ترنم اشک های خویش همچون همیشه تو را جستجو می کنم

تو را که هق هق گریه های شبانه ام

بهانه ی توست

مرا دیوانه کردی و جنونم را چرا در این کویر تنهایی ها

رها کردی و مرا با خود نبردی

تحمل من مگر چقدر می توانست فراخ باشد

که بی تو تاب آورد

و تو که شیفتگی را در من دیدی

چگونه جنونم را نادیده گرفتی

جنونی که مرا  بارها  در اثبات شیفتگی خویش

بی آبرو کرده بود

و کنون که مرا نظاره گری

و اشک های مرا می شماری

به من بگو که این فراق کجا  پایانی  دارد

که وصال توام آرزوست.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

مهربانم

دست در دست من ده تا با هم عهد بندیم

که دیروزمان را به حکمت عشق امروزمان دوست بداریم

و امروزمان را سرخوش به امید تمام مصلحت فردایمان

با خدایمان به جشن بنشینیم

و با آرام خویش

به گرمای عشق آرام خواه او،

آرام گیریم.

سرور بزممان

 همچو فریاد عالم گیر.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

این روز ها چه قدر فاصله ها بی معنی شده است

و چه قدر ثانیه هامان به سرور و شادیست

چنان می گذرد که تمام روزهای با هم بودن را،کنون

 ثانیه ای بیش نمی بینم.

هرگز این همه زیبایی را با هم یکجا ندیده بودم

چه در آن دم که چشم را به خواب می نشاندم

تا درخشش پیام آور یک فرصت فردانام را بر او بنشانم

و چه آن لحظه که گرمای نگاه خیره ی تو

 از پشت پلک های بسته ام مرا بیدار می کرد.

صبحم را که چشم می گشودم ،

دوباره اقبال دیدن تو را  جشن می گرفتم

و این تو بودی

اولین لبخند زیبایی که در چشمان من می درخشید

و تو همیشه اولین کسی بودی

که درود صبحم را پاسخ می دادی.

درود من بر تو

درود ای آرامم، درود

درود ای مهربانم، درود

درود به تو که هر روز عشق مرا به گرمای وجودت به آتش می کشی

و من چه شعله ورم تا آن دم خفته ی شبهای تاریک

که به خنکای نسیم صبا می اندیشد

این روزها گرمای با تو بودن چه داغ است

و بزم من و تو این روزها چه براه.

تردید مرا به خاطر داری؟

آن زمان که با سرانگشتان خود درب قلبم را آهسته می کوبیدی؟

آرامم

امروز نه تنها تردیدی بر من نیست

آنقدر امن من گشته ای که شش دانگ قلبم را به نام تو کرده ام.

صاحبدل امروز من

این ویرانه دیروز از آن تو.

هر آنکه را که خود خواهی، بدان راه بخش

و بر هر آنکه از جنس تو و قلب من نیست

درب بند

تا تو را همیشه صاحبدل خویش بینم

تنها تو را و هر آنکه را که از جنس ماست.

آرامم،

دیر زمانیست که این جمله در گلو مانده است

و کنون می خواهم به فریادش بنشانم:

آرامم، به خانه خود(قلبم) خوش آمدی.

  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

و تو ای عزیز

 در پیچ و خم بودنت

چگونه می اندیشی

که هر روز مرا

از کرده ات بیشتر واهمه است.

و من چگونه می توانم گمراهی تو را نادیده بگیرم

در حالی که آرزوی پرواز تو را همیشه در سر می پرورانم.

 

با من بگو چرا چشم هایت را فراموش کرده ای

و چرا لذت بودنت را از خاطر برده ای

در حالی که خوشبختی

همانجایی است که پلیدی را ازآن زاییدی.

 

تو از بدی گفتی

واز خوبی چرا حرفی به میان نیاوردی

که در زیر زبان تو چه انتظار دیرینی را می کشید

تا لحظه ای ، حتی به اندازه درنگی او را نیز به زندگیت بیافرینی

اما چرا ...

نمی دانم.

 

به تو می اندیشم تا آن زمان که دلم آرام گیرد

و تو نیز از گم کرده ی خود  خبری بیاوری

و آرام خود را دوباره بازیابی

 

مرا نیز خبر کن

اگر که آرام خود را به خاطر آوردی

و خواستی آرام بگیری.

 

که من چشم به راه پرواز توام

در آسمان آرام آبیت.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

یادت می آید آن دیروز را

که سرگشته ی سرایت بودم

اما چه گم بودم

در بیراهه های رنگارنگ زمانه

دلم همواره به دنبال چیزی بود

و من در تخیل خویش به پیدا کردنش در این مدهوش سرای زندگی

اما نه پیدایش کردم

 و نه خود پیدا شدم

و آنجا بود که خواستم پیدا باشم

و راه زندگیم را از بیراهه ها بگسلم

یادت می آید

با تو درد دل ها  کردم

حرف های ناگفته بر زبان آوردم

با تو گفتم که حیران چیزی هستم

که آرام را از دیرباز با خود برده است

یادت می آید

گفتم دیگر بی آرام خویش نخواهم ماند

و با تو از خورشید گفتم

از ابر شدنم

و داستان عشق دیرینم

تمام زندگیم را برایت به کف نهادم

تا به من بگویی که چرا کنون چنینم که خود نمی خواهم

و کدامین ثانیه سرآغاز حیرانی من بود.

با تو گفتم ازآرزوهایم

از خواستن ها و حتی نخواستن هایم

و همه آنچه که  لذت بودنم را از من می دزدید

یادت می آید ؟!

گفتم کوله باری دارم

پر از آرزوی وصال تو

اما خود هنوز کودک این صراط حیرانیم

یادت می آید گفتم، صبور باش تا بیایم

و به انتظارم بنشین تا خود بپرورم

و دوباره ابراهیمت را در خویش بسازم

و من چه خوب به خاطر دارم

که با من از وفاداریت گفتی

از همراهی جاودانیت

 و از هدیه های بی دریغت

همه ی اینها را گفتم تا بگویم

امروز نامه ات به دستم رسید

همه ی حرف هایم

و امیدهایت که به من می دادی

دوباره با گشودن نامه تو زنده شد

و من اکنون چه آرامم

وقتی نامه تو را می خوانم

و یا بهتر بگویم،

 تو نامه ات را برایم می خوانی

هنوز گرمای صدایت در وجودم شادی آفرینی می کند

و من دوباره تجربه ی یک آرام جدید را به زندگیم راه خواهم داد

وقتی نامه تو را می خوانم

خود را کودکی می بینم

که همه ی حرفای شیرینت را می بلعد

و من چه در پروازم در پی باور امیدهای تو

نامه ات نه تنها یعنی پابه پا با من می آیی

نه تنها یعنی انتظار آمدنم را می کشی

نه تنها یعنی بودنم را و عشقم را باور داری

و مرا برای خود می خواهی

یعنی پیروزی من در گام دیروزم

 به امروزی که فاصله ام را به تو نزدیک تر می بینم

نامه هایت را می خواهم به قاب بنشانم

تا یادم بماند که گام هایم را به عقب بر ندارم

و یک بار دیگر

تو را قسم می دهم به تمام دردودل های شبانه

قسم میدهم به تمام رازهای زندگی مآبانه

قسم میدهم به تمام...

ناگفته بهتر از شنیدن نامحرمان زمانه

تو را قسم می دهم

نامه هایت را از من دریغ مدار

و شادباش گام های به سوی تو برداشته را 

که امروز به تاول خویش می بالد و می نازد

بگذار بار دیگر عشقم را به تو فاش گویم

و فریاد هر روز درونم را بر ملا سازم

که: دوستت دارم

 و چشم براه نامه ی دیگرت می مانم

که وصال من

به نامه های نا منتهای توست.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

هر روز که می گذرد

بیشتر بر این می شوم که به تو رسیدن

نه یک خیال

نه یک رویا

 و نه یک آرزوست

و من مسافر آن راهیم که انتهایش گر چه بی مثال است و

وصالش گر چه تمنای یک عمر

اما ای جان!

امروز با تو می گویم

تا تصور نکنی فردا

 آن هم در این فرداهای خاکی

 به آرامت خواهی رسید

که فردای ما چه زود می گذرد

با تو می گویم نه از برای به نیستی کشاندن عمرت

هرگز

زیرا او به انتظار تو خواهد نشست

تا آخرین لحظه های عمر تو حتی اگر به نوح بیانجامد

و هر شب دوباره با قایم باشک بازی کودک دلت

جانی برای فردا به جا می گذارد

تا فردا چشم بگشایی و دوباره به آرامت بیاندیشی

با تو می گویم

نه از برای به تردید نشاندنت

نه از برای راه به نیمه رها کردنت

با تو میگویم

تا کوله بار خود را کامل کنی

و حتی از سنگریزه های راه چشم نپوشی

با تو می گویم تا هشیاری عشقت را به سادگی نرانی

و آرام هر دیروزت را در امروزت به اتمام نرسانی

و شب بی قرار و بی آرام

تا صبح بیدار نمانی

با تو می گویم

تا اگر چه سفرت از سال ها به در رود و

هر روز بی تاب ترت  کند

صبور باشی

و یادت باشد که در نقطه وصال این راه بی انتها ثانیه ای بیش نخواهد بود

اما ثانیه های پیش از آرام را طاقت اندک است

و توشه تو آیا بر طاقتت فزون است؟

یادمان باشد!

یادمان باشد

از کوله بار خود صبر را جا نگذاریم

و یقین را در زیر سنگلاخ های جاده ی زندگی ذره ذره نساییم

یادمان باشد

ریگ ها را جدی بگیریم

و چاله ها را باور کنیم

یادمان باشد

اگر قدم به جاده ای نهادی

که نه سنگریزه ای برای صبر و یقین تو داشت

و نه چاله ای برای زانوهای خسته پرامیدت

راه را به اشتباه رفته ای

و آنجا آرام خود را هرگز نخواهی یافت

آری

یادمان باشد

آرام ما، تنها در پی ناآرامی امروز ماست

و من لذت آرام خود را امروز به تاراج می برم

تا تو را ای آرام جاودانم

دریابم.
  • سمیرا ملک پور
۱۱
مهر

آنجا که برای نخستین بار  چشم گشودم

و تنها تو را دیدم

آری شاید همانجا بود که قلبم شکل گرفت

در آن سرای ازل چنان شیفته ات شدم

که دیوانه وار عهدی بستم که جهانی نپذیرفت

تا چون تو عاشقی کنم

 و اگر نشد دست کم معشوق تو باشم

و چه ساده انگارانه عشق تو را می خواستم از بر باشم

و تو آنقدر عاشق بودی که خطایم را گوش زد نکردی

نمی دانم

شاید حتی لبخندی در دل به حماقتم نشاندی

آرامم

به انتظارم بنشین

هر چند که در این ره پابه پا می آیم

اما می دانم عشق تو مرا سرانجام پرواز خواهد داد

به انتظارم بنشین

به انتظار پروازم

شاید آنجا که بال گیرم

حوصله ی شور وصال تو در من اندکی  کمتر به سر رود

آرامم

یاریم کن

که چون تو باشم

آنچنان که تو خواهی

می دانم

می دانم

آنقدر بزرگ شده ی کودکی های حماقتم هستم

که بدانم چه دشوار راهی در پیش خواهم

اما بگذار کودک لجباز عشقم آنقدر بزرگ نشود

که عاشقی را بیهوده انگارد

آرامم

دستان کودک قلبم را به تو می سپارم

تا پابه پا به آنجا رسانیش که دل

 هر روز  بی شکیبا، هزار بار بدانجا سرک می کشد

و آتش لجبازی کودکم را چه شیرین هزار باره

به تصنیف سراپرده ی عشق تو به پاکوبی می نشاند

آرامم

به انتظارم بمان

هر چند که شاید دیر بیایم

اما حتما می آیم

می آیم

چون بی تو قرار ماندنم نیست.
  • سمیرا ملک پور